سر حد بادیه است روان پاش بر سرش


سر حد بادیه است روان پاش بر سرش

جان را حنوط کن ز سموم معطرش
جان را حنوط کن ز سموم معطرش
گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست
گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست
باد بهشت زاده ز خاک مطهرش
باد بهشت زاده ز خاک مطهرش
ناف ز می است کعبه مگر ناف مشک شد
ناف ز می است کعبه مگر ناف مشک شد
کاندر سموم کرد اثر مشک اذفرش
کاندر سموم کرد اثر مشک اذفرش
خونت ریز بی دیت مشمر بادیه که هست
خونت ریز بی دیت مشمر بادیه که هست
عمر دوباره در سفر روح پرورش
عمر دوباره در سفر روح پرورش
در بادیه ز شمهٔ قدسی عجب مدار
در بادیه ز شمهٔ قدسی عجب مدار
گر بر دمد ز بیخ ز قوم آب کوثرش
گر بر دمد ز بیخ ز قوم آب کوثرش
از سبزه و ز پر ملایک به هر دوگام
از سبزه و ز پر ملایک به هر دوگام
مدهامتان نوشته دو بستان اخضرش
مدهامتان نوشته دو بستان اخضرش
دریای خشک دیده ای و کشتیی روان
دریای خشک دیده ای و کشتیی روان
هان بادیه نگه کن و هان ناقه بنگرش
هان بادیه نگه کن و هان ناقه بنگرش
دریای پر عجایب وز اعراب موج زن
دریای پر عجایب وز اعراب موج زن
از حله ها جزیره و از مکه معبرش
از حله ها جزیره و از مکه معبرش
وآن کشتی رونده تر از بادبان چرخ
وآن کشتی رونده تر از بادبان چرخ
خوش گام تر ز زورق مه چار لنگرش
خوش گام تر ز زورق مه چار لنگرش
لنگر شکوه باد کند دفع پس چرا
لنگر شکوه باد کند دفع پس چرا
در چار لنگر است روان باد صرصرش
در چار لنگر است روان باد صرصرش
جوزا سوار دیده نه ای بر بنات نعش
جوزا سوار دیده نه ای بر بنات نعش
ناقه نگر کجاوه و هم خفته از برش
ناقه نگر کجاوه و هم خفته از برش
اشتر بنات نعش و دو پیکر سوار او
اشتر بنات نعش و دو پیکر سوار او
ماه دگر سوار شده بر دو پیکرش
ماه دگر سوار شده بر دو پیکرش
گیسوی حور و گوی زنخدانش بین بهم
گیسوی حور و گوی زنخدانش بین بهم
دستارچه کجاوه و ماه مدورش
دستارچه کجاوه و ماه مدورش
اشتر بنات نعش و دو پیکر سوار او
اشتر بنات نعش و دو پیکر سوار او
ماه دگر سوار شده بر دو پیکرش
ماه دگر سوار شده بر دو پیکرش
گیسوی حور و گوی ز نخدانش بین بهم
گیسوی حور و گوی ز نخدانش بین بهم
دستارچه کجاوه و ماه مدورش
دستارچه کجاوه و ماه مدورش
ماند کجاوه حاملهٔ خوش خرام را
ماند کجاوه حاملهٔ خوش خرام را
اندر شکم دو بچه بمانده محصرش
اندر شکم دو بچه بمانده محصرش
یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
یا بی قلم دو نون مربع نگاشته
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش
اندر میان چو تا دو نقط کرده مضمرش
و آن ساربان ز برق سراب برنده چشم
و آن ساربان ز برق سراب برنده چشم
وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش
وز آفتاب چهره چو میغ مکدرش
چون صد هزار لام الف افتاده یک به یک
چون صد هزار لام الف افتاده یک به یک
از دور دست و پای نجیبان رهبرش
از دور دست و پای نجیبان رهبرش
وادی چو دشت محشر و بختی روان چنانک
وادی چو دشت محشر و بختی روان چنانک
کوه گران که سیر بود روز محشرش
کوه گران که سیر بود روز محشرش
بلک آن چنان شده ز ضعیفی که بگذرد
بلک آن چنان شده ز ضعیفی که بگذرد
در چشم سوزنی به مثل جسم لاغرش
در چشم سوزنی به مثل جسم لاغرش
چون صوفیانش بارکشی بیش و قوت کم
چون صوفیانش بارکشی بیش و قوت کم
هم رقص و هم سماع همه شب میسرش
هم رقص و هم سماع همه شب میسرش
هر که از جلاجل و جرس آواز می شنود
هر که از جلاجل و جرس آواز می شنود
در وهم نفخ صور همی شد مصورش
در وهم نفخ صور همی شد مصورش
صحن زمین ز کوکبهٔ هودج آنچنانک
صحن زمین ز کوکبهٔ هودج آنچنانک
گفتی که صد هزار فلک شد مشهرش
گفتی که صد هزار فلک شد مشهرش
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
چون شب کز آفتاب نهی بر سر افسرش
چون شب کز آفتاب نهی بر سر افسرش
سالی میان بادیه دیدند فرغری
سالی میان بادیه دیدند فرغری
ز آنسان که ره که گفت نکردند باورش
ز آنسان که ره که گفت نکردند باورش
باور کنی مرا که بدیدم به چشم خویش
باور کنی مرا که بدیدم به چشم خویش
امسال چون فرات روان چند فرغرش
امسال چون فرات روان چند فرغرش
ظن بود حاج را که مگر آب چشم من
ظن بود حاج را که مگر آب چشم من
جیحون سلیل کرد بر آن خاک اغبرش
جیحون سلیل کرد بر آن خاک اغبرش
یا شعر آبدار من از دست روزگار
یا شعر آبدار من از دست روزگار
نقش الحجر نمود بر آن کوه و کردرش
نقش الحجر نمود بر آن کوه و کردرش